شعر در مورد طلوع خورشید ، طلوع صبح از سعدی و مولانا
شعر در مورد طلوع خورشید شعر در مورد طلوع خورشید ، طلوع صبح از سعدی و مولانا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. شعر در مورد طلوع خورشید آفتاب را دوختهای به لبهایت! آدم دوست دارد هر روز خورشیدش از لبهای تو طلوع کند.. ⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ شعری در مورد طلوع خورشید در آنسوی دنیا زاده شده بودی دور بودی مثل تمام آرزوها و ریل ها در مه زنگ زده بودند هیچ قطاری حاضر نبود مرا به تو برساند من به تو نرسیدم من به حرفی تازه در عشق نرسیدم و در ادامه خواب های من هرگز خورشیدی طلوع نکرد … بیشتر بخوانید : شعر در مورد ثواب ، مجموعه اشعار درباره ثواب و شعر با کلمه ثواب شعر در مورد غروب خورشید آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم! هر بار که می پرسی، چقدر؟! با خودم فکر می کنم؛ دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد؟! پاییز از کجا بداند هر بار چند برگ از دست میدهد؟! ابرها چه می دانند چند...